به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده..

                        

     به یک‏ جایی از زندگی که رسیدی می فهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏برد و از میانشان می‏گذرد از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی.

                        

  به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی  بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان این است که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشد نه شعور لازم برای خاموش ماندن.

                        

  به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی  مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم این است که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود دارد.

                        

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی  شاید کسی که روزی با تو خندیده است را از یاد ببری، اما هرگز آنرا که با تو اشک ریخته است را فراموش نخواهی کرد.

                        

 به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی   توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگ‌ترین هنر جهان است.

                        

 
  به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی  از درد های کوچک است که آدم می نالد وقتی ضربه سهمگین باشد، لال می شوی.
 


 


                        
 
 به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی  اگر بتوانی دیگری را همانطور كه هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو واقعی است.
 


 


                        

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.

                        

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی     كسي كه دوستت داره، همش نگرانته.به خاطر همين بيشتر از اينكه بگه دوستت دارم ميگه مواظب خودت باش
 


                        

 و بالاخره

 همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود " هست.
 


 -یک کم کنجکاوی پشت" همین طوری پرسیدم " هست.
 


-قدری احساسات پشت"به من چه اصلا " هست.
 


-مقداری خرد پشت " چه بدونم" هست.
 


                        -و اندکی درد پشت" اشکالی نداره" هست.




تاریخ: 1 / 12برچسب:,
ارسال توسط سید محمد

 

خطای چشم

خطای چشم / به این عکس زیاد خیره نشوید


 
خطای چشم
.
با نگاه کردن به علامت مثبت و جلو عقب بردن سر از مونیتور دایره کوچکتر میچرخد.

 
خطای چشم
.
 



تاریخ: 1 / 12برچسب:,
ارسال توسط سید محمد



 

 


 

20 سال 20 روز 20 شاخه گل براي تو که بيستي افسوس که پيشم نيستتي

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 


 

دوباره فـــال حــــافـــظ و دوباره توي فــالــمي

 

هـــمـــيـــشـــه در خيالتم اگر چه بي خيالمي

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 


 

در دایره عشق اگر باران بلا بارید ٬ عاشق آن است که از دایره بیرون نرود

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 


 

دركنج دلم عشق كسی خانه ندارد

 

كسی جای دراین كلبه ویرانه ندارد

 

دل را به كف هر كه نهم باز پس آرد

 

كسی تاب نگهداری دیوانه ندارد

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 


 

بر سر در قلبم نوشتم ورود عشق ممنوع.عشق وارد شدو گفت من بی سوادم!!!

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 


 

از وقتي که دلت اومد تنگ دلم هر روز دلم تنگ دل تنگت ميشه

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 


 

سلام بيبن من گم شدم نميدونم از كجا بايد برم ..

 

.

 

.

 

.

 

بگو از كدوم طرف بايد قربونت برم

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 


 

مگه من به تو اجازه دادم که بازم رفتي اون بالا

 

هان !؟

 

بيا پايين

 

زود باش

 

آخه تو فقط ماه مني !

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 


 

دو شاخه گل ، دو جام مستي

 

به قربانم بري هرجا که هستي !!!

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 


 

در وفاي تو چنانم که اگر خاک شوم / آيد از تربت من بوي وفاداري تو . . .

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 

سلام به کسي که به رسم جاده ها دوراست و به رسم دل چه نزديک . . .

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 


 

منو ببخش که بي خبر تو خلوتت پا ميذارم / مقصرش تنهاييه من که گناهي ندارم . . .

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 


 

تقديم به چشم هايي که در راه ماندند و دل هايي که آنها را نديدند

 

تقديم به اشک هايي که غرورشان شکست و عهدي که هيچکس با آنها نبست . . .

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 


 

در خلوت من نگاه سبزت جاريست! اين قست بي تو بودنم اجباريست

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 


 

عاشقي مقدور هر عاشق نيست / غم کشيدن کار هر نقاش نيست . . .

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 


 

نتوان ترک تو اي قبله دلها کردن / که محال است دگر مثل تو پيدا کردن . . .

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 


 

بي وفايي کن وفايت ميکنند با وفا باشي خيانت ميکنند

 

مهرباني گر چه آيينه ي خوشيست مهربان باشي رهايت ميکنند . . .

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 


 

بازي روزگار را نمي فهمم ! من تو را دوست دارم تو ديگري را ديگري مرا

 

و همه ي ما تنهاييم . . .

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 


 

هرچه که زيباست و لايق تقديم شما باد / غروب غم ها و طلوع شاديهايتان

 

آرزوي من است . . .

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 


 

دلم براي ديدنت چه شاعرانه لک زده / بلور قلب کوچکم ز دوزيت ترک زده !

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

 


 

زندگي را تو بساز ، نه بدان ساز که سازند و پذيري بي حرف

 

زندگي يعني جنگ ، تو بجنگ ، زندگي يعني عشق ، تو بدان عشق بورز . . .



تاریخ: 1 / 12برچسب:,
ارسال توسط سید محمد

 

یک روز وقتى کارمندان به اداره رسيدند، اطلاعيه بزرگى را در تابلوى اعلانات ديدند که روى آن نوشته شده بود: "ديروز فردى که مانع پيشرفت شما در اين اداره بود درگذشت. شما را به شرکت در مراسم تشييع جنازه که ساعت ١٠ در سالن اجتماعات برگزار مى‌شود دعوت مى‌کنيم".

 

در ابتدا، همه از دريافت خبر مرگ يکى از همکاران‌شان ناراحت مى‌شدند امّا پس از مدتى، کنجکاو مى‌شدند که بدانند کسى که مانع پيشرفت آنها در اداره مى‌شده که بوده است. اين کنجکاوى، تقريباً تمام کارمندان را ساعت ١٠ به سالن اجتماعات کشاند.

 

رفته رفته که جمعيت زياد مىشد هيجان هم بالا مى‌رفت. همه پيش خود فکر مى‌کردند: اين فرد چه کسى بود که مانع پيشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!

 

کارمندان در صفى قرار گرفتند و يکى يکى نزديک تابوت مى‌رفتند و وقتى به درون تابوت نگاه مى‌کردند ناگهان خشک‌شان مىزد و زبان‌شان بند مى‌آمد.

 

آينه‌اى درون تابوت قرار داده شده بود و هر کس به درون تابوت نگاه مى‌کرد، تصوير خود را مى‌ديد. نوشته‌اى نيز بدين مضمون در کنار آينه بود: تنها يک نفر وجود دارد که مى‌تواند مانع رشد شما شود و او هم کسى نيست جز خود شما. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد زندگى‌تان را متحوّل کنيد. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد بر روى شادى‌ها، تصورات و موفقيت‌هاي‌تان اثرگذار باشيد. شما تنها کسى هستيد که مى‌توانيد به خودتان کمک کنيد.

 

زندگى شما وقتى که رئيس‌تان، دوستان‌تان، والدين‌تان، شريک زندگى‌تان يا محل کارتان تغيير مى‌کند، دستخوش تغيير نمي‌شود. زندگى شما تنها فقط وقتى تغيير مى‌کند که شما تغيير کنيد، باورهاى محدود کننده خود را کنار بگذاريد و باور کنيد که شما تنها کسى هستيد که مسئول زندگى خودتان هستيد.



تاریخ: 1 / 12برچسب:,
ارسال توسط سید محمد

 

 

یه روز یه زن و مرد ماشینشون تصادف ناجوری میکنه و هر دو ماشین به شدت داغون میشه، ولی هر دو نفر سالم میمونن.
وقتی که از ماشینشون پیاده میشن و صحنه تصادف رو میبینن، مرد میگه:

- ببین چیکار کردی خانم! ماشینم داغون شده!
- آه چه جالب، شما یه مرد هستید!
مرد با تعجب میگه:
- بله، چطور مگه؟
- چقدر عجیب! همه چیز داغون شده ولی ما دو نفر کاملاً سالم هستیم!
- منظورتون چیه؟
- این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینجوری با هم ملاقات کنیم و آشنا بشیم!
مرد با هیجان زیادی میگه:
- اوه بله، کاملاً موافقم! این حتماً نشونه خوبیه!
زن دوباره نگاهی به ماشین میکنه و میگه:
- یه معجزه دیگه! ماشین من کاملاً داغون شده ولی این بطری مشروب کاملاً سالمه! این یعنی باید این آشنایی رو جشن بگیریم!
- بله بله، حتماً همینطوره! کاملاً موافقم!
زن در بطری رو باز میکنه و به طرف مرد تعارف میکنه، مرد هم بطری رو تا نصف سر میکشه و برمیگردونه به زن.
ولی زن در بطری رو میبنده و دوباره برمیگردونه به مرد! مرد با تعجب میگه:
- مگه شما نمینوشین؟
زن با شیطنت خاصی میگه:
- نه عزیزم، فکر کنم الان بهتره منتظر پلیس باشیم !!!!




تاریخ: 1 / 12برچسب:,
ارسال توسط سید محمد

 

ضریب هوشی شما چقدر است؟

توجه داشته باشید که باید بدون مکث جواب بدید.

 

۱ ) یک فروند هواپیما در مرز آمریکا و کانادا سقوط می کند. بازماندگان از سقوط را در کجا دفن می کنند؟

کانادا - آمریکا - هیچ کدام

 

 

۲) یک خروس در بام خانه ای که شیب دوطرفه دارد، تخم می گذارد. این تخم از کدام طرف می افتد؟

شمال - جنوب - هیچ کدام

 

۳ ) خانمی عاشق رنگ قرمز است و تمام وسایل او به رنگ قرمز است. او در آپارتمانی یک طبقه که قرمزرنگ است، زندگی می کند. صندلی و میز او قرمزرنگ است.تمام دیوارها و سقف آپارتمان قرمزرنگ هستند. کفپوش آپارتمان و فرش ها نیز قرمزرنگ هستند.تلویزیون هم قرمز رنگ است. سریع پاسخ دهید که پله های آپارتمان چه رنگی هستند؟

قرمز - آبی - هیچ کدام

 

۴ ) پدر و پسری را که در حادثه رانندگی مجروح شده بودند، به بیمارستان می برند.پدر در راه بیمارستان فوت می کند ولی پسر را به اتاق عمل می برند. پس از مدتی دکتر می گوید من نمی توانم این شخص را عمل کنم، به علت اینکه او پسر من است.آیا به نظر شما این داستان می تواند صحت داشته باشد؟

آری - خیر - هیچ کدام

 

۵ ) اگر چهار تخم مرغ، آرد، وانیل، شکر، نمک و بیکینگ پودر را با همدیگر مخلوط کنید، آیا کیک خواهید داشت؟

آری - خیر - هیچ کدام

 

۶) آیا می توانید از منزلتان بالاتر پرش کنید؟

 

آری - خیر - هیچ کدام

 

۷ ) یک کیلوگرم آهن چند گرم سنگین تر از یک کیلو گرم پنبه است؟

۱گرم - ۱۰۰گرم - هیچ کدام

 

 

۸ ) مردی به طرف یک پلیس که در حال جریمه کردن اتومبیل بود، می رود و التماس می کند که پلیس جریمه نکند ولی آقای پلیس قبول نمی کند. به پلیس نه یک بار بلکه هشت بار بد دهنی می کند.جواب دهید که این مرد چند بار جریمه خواهد شد؟

۸ بار - ۹بار - هیچ کدام

 

9 ) اگر تمام رنگ ها را با هم مخلوط کنید، آیا رنگین کمان خواهیم داشت؟

آری - خیر - هیچ کدام

 

۱۰ ) گرگی به بالای کوه می رود تا غرش شبانه اش را آغاز کند.چه مدت طول می کشد تا به بالای کوه برسد؟

دو شب - پنج شب - هیچ کدام

 

۱۱) اگر به طور اتفاقی وارد کودکستان دوران کودکی تان شوید، آیا قادر به خواندن نوشتن و انجام جدول ضرب خواهید بود؟

آری - خیر - هیچ کدام

 

۱۲) آیا امکان دارد یک نفر سریع تر از رودخانه می سی سی پی شنا کند؟

آری - خیر - هیچ کدام

 

۱۳) آقای بیل اسمیت و خانم ژانت اسمیت از هم طلاق می گیرند. پس از مدتی خانم ژانت اسم اولیه خود را پس می گیرد.با این حال، پس از پنج سال با اینکه هنوز از آقای بیل اسمیت طلاق گرفته است، دوباره خانم ژانت اسمیت می شود. آیا این قضیه امکان پذیر است؟

آری - خیر - هیچ کدام

 

۱۴) آقای جیم کوک مشکوک به قتل است ولی وقتی که پلیس از او سوال می کند که در موقع قتل کجا بوده است، آقای جیم می گوید در خانه مشغول تماشای سریال مورد علاقه ام بوده ام. حتی جزئیات سریال را برای پلیس شرح می دهد.آیا این موضوع ثابت می کندکه آقای جیم بی گناه است؟

آری - خیر - هیچ کدام

 

۱۵) یک شترمرغ تصمیم می گیرد که به وطنش بازگردد.چه موقع برای پرواز او به جنوب مناسب است؟

بهار - پاییز - هیچ کدام

 

۱۶ ) جمله بعدی صحت دارد.جمله قبلی غلط است.آیا این قضیه منطقی است؟

 

آری - خیر - هیچ کدام

 

۱۷) آیا امکان دارد که یک اختراع قدیمی قادر باشد که پشت دیوار را به ما نشان دهد؟

آری - خیر - هیچ کدام

 

۱۸ ) اگر بخواهید یک نامه به دوست تان بنویسید، ترجیح می دهید با شکم پر یا با شکم خالی بنویسید؟

پر - خالی - هیچ کدام

 

پاسخ ادامه مطلب.



ادامه مطلب...
تاریخ: 1 / 12برچسب:,
ارسال توسط سید محمد

 

آیا یک نابغه هستید ؟؟؟

در شکل زیر چند صورت می بینید؟

 

تست هوش 

 

جواب در ادامه مطلب...

تعداد صورت ها

هوش شما

 

٠ - ٥

کودن

 

٦ - ٧

کم هوش

 

٨ - ٩

طبیعی

 

١٠ - ١١

هوشیار

 

١٢ - ١٣

نابغه




تاریخ: 1 / 12برچسب:,
ارسال توسط سید محمد

 نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد »

کاسب پیر دگر باره جوان خواهد شد!

من و تو غمزده از این همه خرج شب عید

لیکن او صاحب یک سود کلان خواهد شد

موسم دلخوری و گیجی آن اهل حقوق

وقت بشکن زدن پیشه وران خواهد شد

حرف عیدی نزنی پیش خسیس الدوله

که کند سکته و درخاک نهان خواهد شد

اول عید ، حقوق من و تو نفله شود

سرمان باز دچار دَوران خواهد شد

باز ذکر « چه کنم ، آی چه کنم » می گیریم

قلبمان نیز دچار ضربان خواهد شد

مخمان سوت زد از قیمت شیرینی جات

کم کمک قیمت آن ، قیمت جان خواهد شد

مرد در « خانه تکانی » شده شاگرد زنش

دم عید است و چنان رفتگران خواهد شد

از هجوم فک و فامیل فلان شهر به « ده »

چون هتل ، خانه ی مشدی رمضان خواهد شد




تاریخ: 1 / 12برچسب:,
ارسال توسط سید محمد

 

روزی به رهی دخترکی بود خفن
چون کبک ِ خرامان قدمی روی چمن


صد جور مکمل به رخش مالیده
از عزت ِ نفس ، سر به سما ساییده


یک مانتو به تن داشت چه گویم از آن
از چهار طرف کوته و تنگ و چسبان


بر روی سرش روسری ای بود ، عجب
طولش به گمانم نرسد نیم وجب !


شلوارک برمودایی هم بر پا داشت
آنجا که نباید بشود ، پیدا داشت


آهسته به او گفتمش ای یار عزیز
ای دختر ِ خوب و پاک و محجوب و تمیز

این چیست به تن کرده ای و نیست لباس
آراستگی یه چیز و مد چیز ِ جداس

با عشوه بگفت پاسخم اوبا این حرف
"اصلاح نموده ام ز الگو ، مصرف"

 

گر نیت صرفه جویی داری ای زن
اصلا نکن این لباس را هم بر تن




تاریخ: 1 / 12برچسب:,
ارسال توسط سید محمد

 

رسیدی و پر از شادی و شوری                    آهای چارشنبه سوری!

 

شنیدم با جوانان جفت و جوری                    آهای چارشنبه سوری!

 

بساط «سرخی تــو، زردی من»                    سر هر کوی  وبرزن

 

تو هم چون مردمــان غرق سروری                آهای چارشنبه سوری!

 

 

 

مش اصغر توی چادر دیدنی شد                    پی قاشق زنی شد

 

که باشد استتار اینجا ضروری!                       آهای چارشنبه سوری!

 

یکی از جیغ و داد  اهل کوچه                      کند  دندان قروچه

 

بگوید: داد از این حد بی شعوری!                  آهای چارشنبه سوری!

 

بر اعصــــــابش زند یکریز تقّه                       هیاهــــــــوی ترقّه

 

ندارد بیش از این تاب صبــوری                      آهای چارشنبه سوری!

 

مقصــر من نمی گویم تـو هستی                 ولی از  بمب دستی

 

چه چشمانی که شد محکوم کوری               آهای چارشنبه سوری!

 

امید است اینکه  با شادی معقول                 همه خوشحال و شنگول

 

کنیم از شیوه‌ی این  عده   دوری                    آهای چارشنبه سوری!




تاریخ: 1 / 12برچسب:,
ارسال توسط سید محمد
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 136
بازدید دیروز : 164
بازدید هفته : 1086
بازدید ماه : 1086
بازدید کل : 112064
تعداد مطالب : 163
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)